دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 پروسه‌ی منتقل کردن جعبه‌ی مشکی از داخل کمد خوابگاه به داخل کمد اتاقم توی خونه، چند مرحله‌ی سخت داشت؛ اول این‌که وقتی جعبه رو برداشتم باید بوش می‌کردم، باید دلم می‌ریخت و چون عجله داشتم نباید به هیچی فکر می‌کردم. جعبه رو گذاشتم روی یه سطح هموار از اشیای داخل کوله‌م و مطئن شدم که درطول مسیر واژگون نخواهد شد، ولی حتی اگه واژگون می‌شد هم که بوی دیوانه‌کننده‌ش کم‌تر نمی‌شد...

 توی مسیر طالقانی تا بهشتی سه چهاربار برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم؛ مردای سی‌وچند ساله‌ی پیرهن‌پوش و بعضاً کیف چرمی به‌دست بودن که فقط یه‌نفرشون همراه خانوم داشت. باقی تنها بودن و احتمالا خسته، و اشتراک همه‌شون این بوی دیوانه‌کننده بود. به خودم خندیدم؛ چه دیوانه‌وار شدم.

 تمام شش ساعت راه جای جعبه‌ی مشکی توی کوله‌م امن بود. لامپ‌های بی‌شمار داخل اتوبوس طی چهار ساعت اول روشن بود و‌نمی‌تونستم ماه رو ببینم؛ تنها دنبال‌شونده‌ترینِ پیداکننده رو.

 رسیدم خونه. همه‌ی خرت‌وپرت‌ها جز کتاب‌های درسی رو از کوله کشیدم بیرون. از بالا داخل کوله‌م رو نگاه کردم؛ دوتا کتاب مونده بود و یک جعبه‌ی مشکی؛ جعبه رو برداشتم، باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم. به دونه‌های قهوه نگاه کردم تا مطمئن بشم آخرین دفعه که بازش کردم توی خواب نبوده. درش رو بستم و گذاشتم گوشه سمت چپ اولین طبقه کمد؛ خیلی سرِدست.

  • ۹۵/۰۳/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی