دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

 دلم نمی‌خواست مسخره‌بازی‌هاشون از آتیش زدن یه تار مو از هرکدوممون تا با حسرت بو کردن بطری هافنبرگ من و چرت‌وپرت گفتن‌هاشون تموم بشه. دلم می‌خوست سیاوش ده بار دیگه با همون اطمینان بگه که «شکم باید نرم باشه.» دلم می‌خواست سعیدرضا و گرامی بیان باهامون، بریم آش بخوریم یا آب‌میوه یا بستنی.  به ف گفتم که می‌تونی روی وایت‌بورد دم پاگرد راه‌پله چیز بنویسی، مدت‌ها سفید و تمیز اینجا افتاده بود و من نوشتن روش رو ابداع کردم. هرچی ماژیک برداشت خشک بود، حتی اون ماژیکی که خودش از محل کار همراهش داشت. همه ماژیک‌ها رو سر و ته تکیه داد به تخته و گفت اقلاً بعدیا بتونن بنویسن باهاشون. لبخند زدم. از دانشکده رفتیم بیرون، باد گرم می‌خورد توی صورتمون؛ موهای قشنگ‌ش می‌ریخت روی پیشونی‌ش. نگاه‌م می‌کرد موقع حرف زدن و من خیره شده بودم به موهاش، شاید لبخند هم می‌زدم. راهم رو دویست‌متر طولانی‌تر کردم تا سه‌دقه بیشتر کنارش باشم. گفت که امکانش هست قبولش نکنن؛ منِ لعنتیِ خودخواه یکم خوش‌حال شدم. اما هیچی نمی‌گفتم. با خودم گفتم اون از همه بهتر می‌دونه این کارها رو چطور انجام بده، نمی‌مونه. خدافظی کردیم. طبق عادت گوشی‌م رو از جیب کناری کوله‌م کشیدم بیرون و گرفتم توی دستم. اسمس اومد *دوستت دارم*، از یکی از همین شماره‌های پنج‌شیش رقمی. ادامه داشت؛ «برای یادگیری رازهای دوست‌داشتن عدد کوفت را به شماره زهرمار بفرستید...»

  • ۹۵/۰۳/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی