یک عدد آزمندِ فراخ.
دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۱۵ ق.ظ
میخواهم اسمم را بشنوند.
میخواهم شناخته شوم.
میخواهم پدر و مادرم را مطمئن کنم.
میخواهم به همان چشمدردماغانِ خوار و زبون تواناییام را نشان بدهم.
میخواهم شغلی کم دردسر برای دوران دانشجویی داشته باشم.
مقصد طهران است٬ و رفیق معتمد هم نونمیم.
شهر محبوب را برای سفرهای گاه به گاه٬ خاص و خالص نگه میدارم.
میخواهم ع. را بغل کنم٬ همصحبت س. شوم٬ شاید روزی پ. را ببینم و بخاطر محشرِ کبری تحسینش کنم.
میخواهم همهی وسط هفتهها به تئاترشهر برویم.
میخواهم اخر هفتهها سر به کوه و رودخانه٬ سر به درک بگذارم.
میخواهم زیر انبوه دستوپای دونده و خزندهی پایتخت له شوم و از درد گریه کنم.
میخواهم سختی بکشم و بزرگ شوم.
راهش را میدانم؛ انگیزهای ایکاش.
میخواهم زیر پایم را خالی کنم٬ میخواهم از هیچ شروع کنم.
- ۹۳/۰۶/۱۷