«زندگی ارباب٬ زندگی سخت است.»
یادم باشه٬ مردم منتظر ننشستن تا من بهشون بگم بکنید یا نکنید. [میتونه اشاره به شخص خاصی داشته باشه٬ البته در این صورت خودِ این حرف نقض میشه -قسمت نکنید-.]
دیگه شنیده نمیشم. خیلیوقته. تابستون کِش میاد تـاااا میتونه.
غمِ ما هم که قراره هی تازه شه. یه بچه دبیرستانیِ دیگه. یه مامانبابای بیبچهی دیگه٬ یه سری دوستِ بیدوست شدهی دیگه. باید بیتفاوت باشیم؟ کار دیگهای میشه کرد؟ نمیدونم.
فکر میکنم درحالِ پوستاندازیه. ولی من ناراحت شدم و الآن مثلاً دارم فراموش میکنم و اعصابم ریده و سرِ همه عر میزنم. ننگ بهم.
ربّ گوجه فرنگی بخوره تو اون سرم. شما یه صبحانهی ساعت یازده نمیدی ما بریزیم تو این شیکمِ صابمُرده.
پدر همیشه مُنجی من است. پدر الآن سرِ کار است و مادر قاتل من است. مادر مرا میکشد. کُش آقا کُش. میکُشد.
" در شمال زنی هست؛
او را میبینی و پادشاهیت را از دست میدهی٬
باز او را میبینی و جهان نابود میشود. "
- ۹۳/۰۶/۱۶