و من بر رشتهی صدایی ره سپردم که پایانش در تو بود.
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۷ ب.ظ
ایکاش زمستون بود، و من پیکان حمیدهامون رو داشتم و کاپشن و شالگردنو عینک بزرگ مربعیش رو، نامجو گوش میکردم رانندگی میکردم از خود تهران تا شمال، تا خزر، تا ابد؛ با پیچ کوههای سفید پوشیده از برف میپیچیدم و زمزمه میکردم «معشوقِ جان به بهار آغشتهی منی؛ هنگامهی منی...»
ایکاش زمستون بود و دل همیشه-گرفتهم رو کول میکردم میبردم یه جای دور.
- ۹۵/۰۲/۲۸