در تلاش برای نوشتنِ یک پنجشنبهی بهیادماندنی (یا اپیزود اول تورینگخیام)
آدمهای خوبِ مهربون دانشکده، ساعتهای خوب خوش گذروندن کنار همدیگه، خرید رفتنهای باهم، عکس گرفتنها از همدیگه، سعیدرضا و الهام و گرامی رو دیدن سر چهارراه وقتی با وحید و جلادتی برمیگشتیم از جمهوری. خسته نباشید گفتنهای گاه و بیگاه به همدیگه، سربهسر گذاشتنهای سعیدرضا وقتی با جدیت مشغول کارم و هارهار خندیدنش. رئیسبازیهای گلدخت در عین لطف و مهربونیش -خصوصاً توجهش به وحیدِ بیخاصیت که اذیت کردنش موجب شادی ماست.
واسهی اولین بار پلات بزرگ گرفتن و انتظار کشیدن واسه چاپ لوگوی خوشگلمون در ابعاد غولآسای شصت در شصت.
آرامشِ جونبهلبرسان نیما و خندیدن به غرهایی که با دیدن فاکتور شکلاتها بهم زد. اوریگامیهای پخشوپلا اطراف کیمیا که با دادن اختیار تام گوشیش بهم، یاد مهسا رو تداعی کرد واسهم. صمیمیت مهتا در اولین روز معاشرتمون وقتی ساعت چهار میریم قلعه ناهار بخوریم و تا وقتی منتظر آماده شدن سفارشمون هستیم، پشت سر عالم و آدم غیبت کنیم.
فیلم گرفتن از سمفونی میخکوبیدن با چکشِ نوی ۳۵هزارتومنی و سایر اشیا، مسخرهبازیهای آن دو نفر و حاضرِ بیقیدوشرط بودن سروش در همهی صحنهها.
از راه رسیدن شبنمِ ۱۷کیلو لاغرشدهی داف، لید کردن ارکستر نوگلان باغ زندگی و وویس لاینقطع گرفتن از همآوازی ما دهپونزده نفر با گوشیِ دهدرصد شارژ کیمیا.
عزم کردنِ یهویی واسه رفتن به جمهوری و مواجه شدن با صحنِ خیس از بارونِ دانشگاه. ناپلئونی و نونخامهای خریدن وحید و بشقاب به دست ایستادن این دو نفر در تمام ده دقیقهای که به سه چهار نفر زنگ میزدم و باهاشون مشورت میکردم؛ صحبتهای بامزهشون در همین حین با افکتگذاری سرخودِ اکوی صدا تهِ تمام کلماتشون. سفارش یه عالمه شیرینی و چونه زدن سه نفر به یک نفر. و حالِ خوب داشتن در کنارِ جمع؛ در کنارِ آنان که نمیشناسیم اما، انسانیتشان را باور داریم. آدمی به جمع است که زنده است و معنا دارد؛ من جمع را یادم هست؛ قدرش را میدانم.
باتشکر از من و تو، تورینگخیام ۹۵، تهران.
- ۹۵/۰۲/۲۳