چیزت را به من نگو. نگو. نگو.
امروزُ ملاحظه فرمودی؟ کیفت کوک شد ما رو درگیر خودت کردی دو روزه؟
میبینی دل تو دلمون نیست واسه پریدن اسمت رو صفحهی خطخطیِ گوشیمون؟
همهجورشُ دیدیم٬ سر همینه که شرطی شدیم. وقتی چند روز خوبه شک نداریم که قراره یکی ازون بداش سرمون بیاد. نمیدونم. تو که مال ما نیستی٬ هیچوقت هم نبودی. ولی دلمون میخواست فقط واسه ما باشی. دلمون میخواست زنگ بزنیم بهت بگیم یک ساعت دیگه فرودگاهیم؛ ما بیایم شهرت٬ تو بیای دنبالمون٬ سلام روبوسی کنیم٬ چمدونُ بگیری از دستمون٬ سوار ماشینت کنی ما رو٬ ببری دوووور تا دور شهرت بگردونیمون٬ ببریمون همون باغ قشنگه که هر وریش یه رنگه٬ دزدکی یه گل صورتی کوچولو بچینی بذاری روی زلفمون-زلفای فرفریمون. ببری بنشونیمون یهجا٬ هی حرف بزنی و شوخی کنی٬ ما هم بشیم مات چشمای خمارت و اون لبای قشنگت. هی حرف بزنی و هی لباتُ نگاه کنیم که باز و بسته میشه...
باقیش واسه بعد. امشب تو فکری٬ فکر اون یا هرچی٬ به ما چه که به چی فکر میکنی؟ ما شمارتُ داریم و خوشبختیم. ازین خیالات صورتی واسه خودمون میبافیم و خوشبختیم. به ما چه که به اون فکر میکنی یا چی...
[بد-ش.]
- ۹۳/۰۶/۱۰