What a funny feeling for a child...
دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۲۵ ب.ظ
بازم تیره میبینم همهچیز و همهکس و همهجا رو. از امروز، از خیابون شریعتی بدم میاد.از اینکه یه آدمکثیف جرئت داره توی پیادهروی خیابون وقتی از روبهروم رد میشه با یه نگاه آزاردهنده زل بزنه بهم و دستش رو بیاره توی صورتم و از ترسوندن من لذت ببره منزجرم، مشمئزم، متنفرم.
دلم یهو تنگ شد؛ نمیدونم تنگِ چی، کی، کجا. ولی دلم تنگ شد؛ گرفت؛ تیره و تاریک شد دنیایی که توی ذهنم جریان داشت.
- ۹۵/۰۲/۲۰