چشامون رنگ شفق شدهبود.
دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۷ ب.ظ
دو روزه که خیلی خستهم.
امروز اون یکی میم رو توی پیادهروی ولیعصر دیدم، عینکآفتابی زده بود و با عجله راه میرفت. آفتاب میتابید به موهای طلایی قشنگش و تیشرت سبز گشادی پوشیده بود. هردومون مشغول صحبت با فرد همراهمون بودیم و یکم دیر متوجه همدیگه شدیم. از پشت سر صدام زد نگار. برگشتم و سلام کردم بهش. گفتم بعد سه ماه دارم میبینمت. گفت ویزام اومده، سه ماه دیگه میرم. لبخند زدم گفتم چه خوب. مهمونمون کن کافه، باید باهات خداحافظی کنیم. مثل همیشه انگار خوشحال بود، گفت آره حتماً. میبینمت. گفتم میبینمت. و برگشتیم پیش همراهامون. دیگه نمیشنیدم چی میگه. فکرم پیش میم مونده بود که بعد از سه ماه دیگه، امکان نداره توی صحن دانشگاه، توی پارکعمران، توی کافه، یا حتی توی پیادهروهای ولیعصر ببینمش.
یهو یاد اینیکی میم افتادم. چند وقته ندیدمش؟ تا کِی...؟
- ۹۵/۰۲/۱۳