I got to kill the killer inside...
شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۴ ق.ظ
مشکل اصلی اینه که، Memories last forever.
و من تا کِی قراره خواب ببینم توی کوچه پسکوچههای اطراف خونهش گم شدم؟ و هوا تاریک میشه، و هیچکس نیست اون اطراف، و هیچکس واسهش مهم نیست که یه نفر اون بیرون گم شده، میترسه، تنهاست. همون موقع میفهمم که دارم خواب میبینم. میفهمم کجا رفتم توی خواب، چرا رفتم و چرا گم شدم. صبر میکنم تا ادامه پیدا کنه، انگار امید دارم. چندتا غریبه از توی تاریکی کمکم میان سمتم. ترسم بیشتر میشه، بیدار میشم. آروم بیدار میشم و خستگی توی تنم سنگینی میکنه. غصهم میگیره.
این خواب تکرار میشه و هربار از خودم میپرسم؛ چرا گم شدم؟
- ۹۵/۰۲/۱۱