بر پدرِ سردردهای گاه و بیگاه.
شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۱۹ ب.ظ
سردرد. سردرد. دلتنگی. ریکال. سردرد. دلتنگی. سردرد. نیاز به دویدن و شنیدن صدای جوندادن قلبم. بیحوصلگی. دلتنگی. سردرد. بار مالیاتی بر طبقهی کارگر. سردرد. دلشورهی کم. نیاز به خوندنِ زوربا تا ته، همزمان با ترس از تموم شدنش. نیاز یهجای تاریک بهجای این جهنم پر از لامپهای کممصرف. نیاز به لم دادن گوشه کافهی خانوم شفیعی و شنیدن و هیچّی نگفتن و از راه رسیدن یک آشنای دور از ذهن، ولی خوب. پ. جان من با اینحال و روز و امتحانِ فردا، شما میفرمایی کانتست ساعت۹ بدم واقعاً؟ آخه چهقدر خوبی تو بیانصاف! سردرررد.
- ۹۵/۰۱/۲۸