اسفنج خشکیدهی افتاده در اعماق این بلاگ.
سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۵۱ ب.ظ
از بیوقفه خندیدنها و نفسنفسزدنهای این دختر در یکگوشهی سایت٬ به مزهپرانیهای نهچندان خندهدار پسری که میخواهد تظاهر کند بسیار بیخیال و کول است٬ بدم میآید. باور کنید لبخند به اندازهی کافی گویاست؛ صدای قهقهزدنتان هیچ چسبی را چسبناکتر نمیکند. من هم موبایلم شارژ ندارد وگرنه هنزفری نیمه-خراب را میچپاندم در گوشم و سیتیزنکوپ عزیز گوش میکردم و دربارهی دیگران غرغر نمیکردم. این بلاگ شدهاست پر از غرهایی که پیش از این به میم میزدم٬ او هم مثل تمثیلی که زوربای بزرگ از خداوند دارد٬ اسفنج خیسش را برمیداشت و میکشید روی ذهن بیمارم؛ افکار باطل٬ غرغرها و نالهها٬ شکایتها٬ و گناهانم؛ همه پاک میشد.
حالا فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک٬ دچار دریای بیکران باشد.
پ.ن۱: امروز سایت دانشکده بهشتترین جای ممکن بود و هست. آخ اگه یهدوستِ مهربون هم از آقایعقوب نسکافه میگرفت میآورد واسم و دودقه صندلی میذاشت مینشست کنار دستم و یکم joke around میکردیم٫ بعد خودش پا میشد میرفت پی کارش. هقهق که ندارم همچین دوستی.
«خانمِ خیّری که جوابای فصل۶ رو گذاشت توی گروه شمایی؟» «با چی کد میزنید؟ اجازه بدید یه IDE خوب نشونتون بدم.»
و بزرگان و غریبگان به این ترتیب فرهنگ گیکمداری را اشاعه نمودند.
و بزرگان و غریبگان به این ترتیب فرهنگ گیکمداری را اشاعه نمودند.
پ.ن۲: تا الان هفتتا سوال زدم. به ۹ راضیم ولی٬ یکربع دیگه باید سرکلاس اقتصادجان باشم.
بارون. بارونِ تند. بارون. بَهبَه و چَهچَه به امروز.
- ۹۵/۰۱/۲۴