Actually, things are not quite this Rosy.
ص. محترم، شما هیچ خبر دارید که ایستادنتان در راهرو به انتظار تمام شدن صحبت چند کلمهای من با استاد، و بعد از آن دیدنتان و دلداری دادنتان چقدر برایم ارزش داشت؟ شما هم شنیدید و دیدید که وقتی استاد اجازه نداد حتی به اواسط داستانم برسم، چطور یکه خوردم و چشمهای گودافتاده از بیخوابیام را با بیخیالی بستم و از سکوی کلاس آمدم پایین. شما هم مثل آن سایرین صدای شکستنم را شنیدید، اما منتظر ایستادید تا با خستگی ازپادرآورندهام به انتهای راهرو برسم و به من بگویید که داستانم بسیار هم جالب بود. بگویید سلیقهی بسیاری از افراد این سبک را نمیپذیرد و شما میفهمید که نوشتهی خود آدم چقدر برایش عزیز است. سعی کردم خودم را بیتفاوت نشان بدهم و تظاهر کنم که خرد نشدهام. گفتم فقط نظر پدرم برایم مهم است که او هم چندان خوشش نیامده بود؛ احتمالاً طنز سیاه جملهام را متوجه نشدید، چون نخندید و حتی لبخند هم نزدید، با تعجب اخم کردید.
ص. محترم، ممنونتان هستم که بعد از خرد شدنم، به انتظارم ایستادید تا تکههای شکستهام را ترمیم کنید. بارانی که میبارید میتوانست یک تراژدی کامل ازین ماجرا برایم بسازد و شما تنهایم نگذاشتید. ممنونتان هستم.
- ۹۵/۰۱/۲۲