دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

ای جبر، ای جبر، ای احتمال...

جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ب.ظ

 ولیعصرِ درخت‌کاری‌شده‌ای که آب از بین درخت‌های کنار پیاده‌رو راهشو باز می‌کنه و هوای تابستون‌طور رو خنک می‌کنه، یه‌جور آشنایی دوست دارم.

 هیچ خریدی از سوپرمارکت و کارت کشیدن، جای ایستادن کنار چرخ‌دستی پیرمردی که دندون‌های ۱ تا ۴ چپ‌ش افتاده بود و کلمات رو کمی مبهم تلفظ می‌کردن، نمی‌گیره؛ وقتی سرمو کشیدم کنار شونه‌ش که ببینم ترازوی کوچولوش که بیشتر شبیه نیروسنج‌های آزمایشگاه فیزیک بود، چطور کار می‌کنه، گفت من که بهت کمتر نمی‌فروشم دخترجان. خندیدم گفتم نه این چه حرفیه خواستم ببینم ترارزوتون چطور کار میکنه. پیرمرد زرنگ صفحه ترازوشو گرفت سمت‌م و گفت «اینجوری!»

 خندیدم. پرسید دانشجویی؟ گفتم بله. پرسید دانشجوی بستری؟ فکر کردم درست متوجه نشدم، پرسیدم و دوباره تکرار کرد، همون کلمه‌ی قبلی رو می‌شنیدم. شاید بخاطر دندوناش بود. گفتم نه‌. گفت دخترای بستری(؟) بهم میگفتن برم اونجا چیز بفروشم بهشون. گفتم آها، ولی داشتم حدس می‌زدم منظورش کلمه‌ی پرستاری‌ه. اسکناس ده‌تومنی‌م رو بهش دادم و موقعی که داشت پول خرد از دسته‌ی پولاش جدا می‌کرد، چشم دوخته بودم به پولاش؛ نمی‌دونم داشتم به چی فکر می‌کردم، وقتی گفت نترس پولتو میدم، به خودم اومدم و خندیدم باز. از پیرمرد دوست‌داشتنیِ صیفی‌فروش تشکر کردم و پیاده‌روی ولیعصر رو گرفتم اومدم پایین؛ هوای خنک یک شب تابستون‌طور می‌خورد به صورت‌م، و موهای مرطوب‌م که پشت سرم سفت بسته بودمشون. یادم بود که دلم واسه چی گرفته، ولی یادم هم اومد که دنیا هنوز قشنگیاشو داره.

  • ۹۵/۰۱/۲۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی