دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

Dystopia-Episode 1 and ofcourse the last

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۴۲ ق.ظ

 پیرمرد ماروین را به کافه‌ای در همان حوالی برد. برای هردوشان دمنوش گرم سفارش داد. آن دو تنها مشتری های کافه بودند و موقعیت مناسبی بود که پیرمرد اطلاعاتش را برای ماروین افشا کند؛ به‌هرحال منتظر شد ربات خدمتکار از میزشان دور شود؛ سازمان در هر دیوار موش‌هایی داشت که گوش‌هایشان بسیار تیز بود.

 این طور شروع کرد: «وقتی تو به دنیا آمدی پدر و مادرت تصمیم گرفتند با همه‌ی توانشان برایت وقت بگذارند. حتما به تو گفته‌اند که به چه دلایلی با برنامه‌ی پیشنهادی سازمان برای رشد و تربیت کودکان مخالف هستند. آن‌ها مجبور شدند ساعات کاری خودشان را کاهش دهند تا بتوانند به‌جای استفاده از برنامه‌ی سازمان، خودشان مراقب تو باشند.»

ما می‌دانستیم سازمان از ضعف برنامه‌‌ی پیشنهادی و تبعات آن آگاه است؛ اما اعتراض‌ کردن راه به جایی نمی‌برد. تنها کاری که از دستمان برمی‌آمد، کنار گذاشتن برنامه‌ی پیشنهادی و پرورش فرزندانمان به روش درست بو؛  حتی اگر به قیمت ضعیف شدن قدرت مالی خانواده‌هایمان تمام می‌شد. برنامه‌ی پیشنهادی سازمان یک فاجعه‌ی بزرگ و فراگیر است که سالانه میلیون‌ها نوزاد انسان را از خانواده‌هایشان جدا می‌کند و درعوض میلیون‌ها آدم‌ماشینی به جامعه تزریق می‌کند. در برابر این سلاح نابودکننده‌ی جمعی، ما فقط می‌توانستیم دور از چشم سازمان، شخصیت اصیل انسانی فرزندانمان را حفظ کنیم از جامعه‌ی وحشتناکی که انتظارشان را می‌کشد، آگاهشان کنیم. تو پسرم، و همه‌ی ما موظفیم انسانیت را زنده نگه داریم. 

ماروین که کم‌کم دستگیرش شده بود پیرمرد نقشه‌ای دارد، سرش را به نشانه‌ی تأیید صحبت‌های پیرمرد تکان داد، و با جدیت تمام انتظار شنیدن ادامه‌ی حرف‌ش را کشید. 

پیرمرد ادامه داد «ما یک جامعه‌ی بسیار کوچک هستیم؛ دوستانی در واحدهای بایگانی سازمان، و دوستانی هم در بخش انتقال مستندات داریم. پدرت یک روش رمزنگاری بی‌نظیر طراحی کرده بود و ما کارمان را از همان‌جا شروع کردیم؛ بک‌دورهایی در جای‌جای برنامه‌هایی که برای سازمان می‌نوشتیم، قرار دادیم. از طرف دیگر دوستانمان در بخش بایگانی تمام سعی‌شان را می‌کردند که برنامه‌های تحویل داده شده از جانب ما، زیر ذره‌بین ناظران سازمان نرود و مستقیماً بایگانی شود. برای اجرای سریع‌تر نقشه، لازم بود برنامه‌های تحویل داده شده‌ی ما در همه‌ی انبارهای سازمان در سطح کشور پخش شود؛ دوستانی که در بخش انتقال مستندات داریم خیالمان را از این بابت راحت کرده‌اند. 

به زودی یک جنگ سایبری بزرگ شروع خواهد شد. در اولین ثانیه‌های جنگ، تمام برنامه‌ها و اطلاعات سازمان به طور خودکار از تمامی سیستم‌های سازمان و مردم پاک خواهد شد. اما سازمان به همین کار اکتفا نمی‌کند. باید مطمئن شود افرادی از بین مردم عادی قادر نخواهند بود با ارسال اطلاعات به دشمن کمک کنند. پس شبکه‌ی برق سراسر کشور را هم قطع می‌کند. ماه‌ها این وضعیت ادامه خواهد داشت؛ آدم‌ماشینی‌ها که سال‌ها بود بیشتر ساعات روزشان را به بردگی برای سازمان می‌گذراندند، در اثر تعلیق به‌وجود آمده در همه‌ی فعالیت‌ها، احتمالا به بیماری‌های روحی خطرناکی دچار خواهند شد و حتی عده‌ای از آن‌ها که زندگی‌شان را خالی از هر جریان و هدفی خواهند دید، دست به نابود کردن خود می‌برند. پس مدتی طولانی، آتش این جنگ نامرئی فروکش می‌کند و سازمان برای احیای خود، به سراغ مستندات بایگانی‌شده در انبارها خواهد رفت. آن روز، نقشه‌ی ما نتیجه خواهد داد؛ ظرف چند روز و با وارد شدن اولین برنامه‌ی ما به سیستم‌های سازمان، بک‌دورها به بات‌های ما اجازه‌ خواهند داد که به سیستم‌های سازمان را وارد شوند؛ بات‌های ما همه‌ی منابع ماشینی سازمان را در ابتدا برای نابودسازی مستندات، و بعد برای تخریب خود سازمان به کار می‌گیرند.

به این‌ترتیب، با از بین رفتن تسلط سازمان بر مردم، آن‌ها به ناچار روش زندگی خود را با شرایط موجود تطبیق خواهند داد.

ماروین حالا خوب می‌دانست پدر و مادرش به چه دلیل کشته شده‌اند. تصمیم‌ش را گرفته بود؛ با ادامه‌ دادن راهی که آن‌ها پیش گرفته بودند، اجازه نخواهد داد تلاش‌هایشان بی‌نتیجه بماند. او هم مثل پیرمرد، پدر و مادرش و دوستانشان، وظیفه داشت انسانیت را زنده نگه دارد.

  • ۹۵/۰۱/۱۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی