.But, my dear, this is not Wonderland and you are not Alice
میدونی چیه؟ دیگه اون حس گناه و صدای ملامتگر درونی سراغم نمیاد وقتی کسی غرورشو کنار میذاره و بهم میگه که دوستم داره.
وقتی بهش گفتم ممنون، خودم رو از بالا دیدم که چقدر پست و متکبرانه با این قضیه مواجه میشه و چقدر عادی شده واسهش این کار. حس گناهم بخاطر نداشتن حس گناه برگشت. منظورم اینه که بالاخره هنوز حس گناهی هست، کی اهمیت میده که دلیلش چی باشه.
اما شما خوب میدونید؛ به همهتون گفتم و میدونید که دلم به هیچکی جز اون راضی نمیشه. میدونید که القا کردن امکان جا دادن به کسی غیر از اون توی قلبم خیانت به خود شماست، و به حس خاص خودم.
شما هیچوقت نخواهید فهمید، که من یکنفرم، و با خیال و خاطرات یکنفر دیگه زندگی میکنم؛ فقط یکاحمقِ تمام میتونه به این میزان از تباهی دچار بشه. و تنها امیدش عادته؛ عادت به این فساد و ازدرونپاشیدگی؛ عادت به توهم نبودن، حتی وقتی که هست. این انسانِ خاطیِ فراموشکار، گند همهچیز را در آوردهاست.
گاهی دلم میره واسه لمس چونهی قشنگش، فرورفتگی زیر لب پایینیش و برجستگی لب بالاییش. آخ که چقدر قشنگ میخنده...:)
- ۹۵/۰۱/۰۷