دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

.I'm afraid of future

جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ

 با وجود صبحونه‌ی رضایت‌بخشی که ساعت ۹ خوردم، سه ساعت بعد گرسنه‌‌م شد و عزم کوکوسبزی کردم. به آشپزخونه که رسیدم ایده‌م رو به پاستا با سس قارچ و فلان تغییر دادم. یک نیمه همبرگری هم مدت‌ها داشتم و تصمیم گرفتم کار اون رو هم یک‌سره کنم. چهل دقیقه مشغول پختن ملغمه‌ی مذکور بودم و وقتی ترکیب نهایی رو ریختم توی ظرف، دلم نمی‌خواست بخورم‌ش. رفتم نشستم روی پشت‌بوم، آفتاب یه‌جوری می‌زد می‌سوزوند که انگارنه‌انگار زمستون‌ه. اول سیب‌زمینی‌ها رو خوردم، بعد قارچ‌ها و هرازگاهی یه‌دونه پاستا بینشون. همبرگر و ۹۰درصد پاستایی که پخته بودم باقی موند. ریختم توی سطلِ تا خرخره پُر آشپزخونه. حالم از غذا به‌هم می‌خورد. هنوزم همون‌طورم. گرسنمه و حالم از چیزی که خوردم و نخوردم به‌هم می‌خوره. شاید اگه تغییر عقیده نمی‌دادم و الان کوکوسبزی می‌خوردم چنین حسی بهم دست نمی‌داد. نششتم فکر کردم چه غذایی از کجا بگیرم که توی ذهنم حالم ازش بهم نمی‌خوره؛ هیچی. حتی غذاهای مامان. قبلاً هم این‌طوری شدم. اون موقع‌ها بابا کلی نازمو می‌کشید و ریزریز طی دو سه روز اشتهام رو برمی‌گردوند. نکته‌ی کلیدی این روشش «دوغ» بود. با غذاهای ساده و دوغ شروع می‌کرد و به سمت غذاهای پیچیده‌ی موردعلاقه‌م پیش می‌رفت. حالا، اینجا، نوبادی گیوز عه‌شّیت.


  • ۹۴/۱۲/۰۷

نظرات (۲)

دوغ معجزه می‌کنه اصولاً. در هر زمینه‌ای. :-"
پاسخ:
هوم.
همچی میگه مامی فلان میکرد و قلق کارشم اینجوری بود و بعد از ساده میرفتیم تو پیچیده و اینا...که انگا گرسنگی کشیدن تو در آخر باعث جنگ جهانی سوم میشه و باید با ظرافت تمام سیر کردت 😐 یه هفته گشنگی بکش بینیم باز از غذا حالت بهم میخوره یا نه باو!
پاسخ:
چشم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی