پاستیل هم تموم شد. خب٬ بعد...؟
چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ب.ظ
موضوع اینه که٬ حتی اگه من مبنای تواناییم رو بر تصوراتم بذارم٬ باز هم مورد قبول دنیای خارج واقع نمیشم.
جمع٬ بخشی از این تصوره که اجازه نمیده به اندازهی کافی به دنیای خارج نزدیک بشم. و فرد٬ جونش درمیاد تا خودش٬ خودش رو وارد دنیای خارج بکنه. میدونی چی میگم؟ جونم درمیاد. خستهم. هیچی نیست که بهش اعتماد کنم و پویایی بهم بده٬ هیچی نیست که وقتی نگاش کنم چشمم برق بزنه٬ بگم خودشه. هیچی نیست که دلم بخواد واسهش بیدار بمونم٬ نخوابم صبح و شب٬ خوابم نیاد وسط سایت دانشکده که پره از هیجان و هیچکدوم هیچکاری با من ندارن. ما کِی اینقدر تنها شدیم...
- ۹۴/۱۱/۰۷