نذر کردم گر ازین غم به درآیم روزی٬ تا باغدریاچه خندان و غزلخوان بروم.
میگوید «تو همیشه همینطور بودی. به محض اینکه دردی حس میکردی فکر میکردی تنها کسی هستی که درد داره و بقیه مردم خوشحال و بیدردن»
میگویم «دردِ من فقط این درد نیست؛ عصبیم چون از تشخیص اشتباه و بدتر شدن وضعم میترسم.»
میگوید «اینجور دردها نیاز به صبر و حوصله دارن. اگه پیشروی کنه یه معنی داره٬ اگه بهتر بشه یه معنی دیگه. تو همیشه عجول بودی.»
میگویم «بله! اونقدر پیشروی کنه که کار از کار بگذره. بله٬ درسته٬ باید صبر کرد.»
میگوید «نه٬ لازم نیست. فردا میریم پیش چندتا دکتر دیگه.»
میگویم «دو روز دیگه صبر کنیم حالا شاید خوب بشه!»
میگوید «بگرد یه دکتر خوب پیدا کن فردا بریم پیشش»
میگویم «دردم از اوست و درمان نیز هم؛ صبر میکنیم.»
هیچچیز نمیگوید. انگار با سکوتش اعلام میکند که من هرچه میخواستی گفتم و خود بیشعورت با شوخی و کنایه بیلیاقتیات را ثابت کردی. یا همان جملهی منطقی شلدون «.Then, suffer in silence»
دیگر حتی تیشرت جدید پوشیدن هم به اندازهی قدیم حال نمیدهد. روی این تیشرت با حروف Cps lock شدهی خاکستری رنگ نوشته شده «HAPPY PE:)PLE DON'T COMPLAIN»
حتی این تیشرتِ مادربهخطا هم مرا مسخره میکند.
- ۹۴/۱۰/۲۷