مُفلسانیم و هوای مِی و مطرب داریم...
شاید اتاقم رو واسه ترم بعد عوض کنم؛ اقلاً یه تختِ بالا گیرم میاد -بایدیفالت؛ بدون نیاز به مذاکره- و اینکه با همکلاسی خوبم هماتاقی میشم. یعنی امکان بیخبر موندن از اتفاقات و اخبار حیاتی کمتر میشه٬ ضمن این که میتونیم گاسیپ کنیم درمورد درسها و توی سر خودمون بزنیم درحالی که عمیقاً ناراحت نیستیم. درست مثل همین یک ساعت اخیر که پیشش نشستم و از بدبختیها و چلنجهای زردمون حرف زدیم. با اینحال٬ همدیگه رو دلداری هم دادیم:))
موضوع اینه که یه سری دوست معاشر دارم توی اتاق فعلی که دور شدن ازشون ممکنه یکم ترسناک باشه. میدونی؟ قراره برم جایی که مثل روزهای اول ترم یک تقریباً هیچکس رو نمیشناسم و احساس راحتی نمیکنم. شاید بعد از شناختنشون از بعضیا خوشم بیاد و از بعضیا هم نه. اقلاً٬ همکلاسی خوبم هست و ممکنه به دوست خوبم تبدیل شه.
چارت درسی چهارسال رو گذاشتم جلوی روم و ذوقزده شدم؛ مثل وقتی که میرم فروشگاه مورد علاقهم و با دیدن اون همه چیز خوب که دوست دارم تکتکشون رو بخرم٬ ذوق میکنم. (ممکنه من رو به مصرفگرایی متهم کنین- که اهمیتی نداره)
به اجبار و علاقه ۱۳ واحد اختصاصی انتخاب کردم. وقتی چشمم به ساختار دادهها و الگوریتم ۴واحدی افتاد٬ با خودم گفتم «خیلهخب٬ قراره جونت درآد این ترم.»
نیلو یادت باشه کتاب دکترقدسی رو ازت بگیرم. سال سوم دبیرستان بهت دادمش و دیگه پس ندادی! باورت میشه یادم مونده؟:)) روزهای خوب علافیمون به بهونهی المپیاد؛ ورزش رو پیچوندنها٬ توی کتابخونه پچپچ کردنها٬ فیزیک رو لعنت کردنها٬ زنیکه رو «زنیکّه» خطاب کردنها و غر زدنها به گسسته و تحلیلیِ عن٬ برنامهریزی واسه محافظت از همدیگه در برابر شیطان بزرگ -ب.- :)))
بازهم شاهد یک تهاجمِ جوشی به صورتم هستم. بخاطر استرس و خوردن خوراکیهای چرت و البته٬ غذای سلف به تعداد سه وعده طی این هفته. جوشهای مادربهخطا هیچوقت من رو به حال خودم نمیذارن.
...آه اگر خرقهی پشمین بهگرو نستانند!
- ۹۴/۱۰/۲۱
× در عنبودن تحلیلی که بحثی نیست، ولی گسسته...