دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

ای ابر لطف! بر من خاکی ببار هم...

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۴۲ ق.ظ
میم عزیز،
 نمی‌دانید چقدر عطش نوشتن دارم و همزمان گنگ شده‌ام. نوشتن از شما و همه چیزهای مربوط به شما، تمام هوش و حواسم را به کار می‌گیرد، و باز هم در آخر، حرف هایی بکر می‌ماند که حتی به هزار جهد، در بیان نیامده است. اما دلم قرص است که بیشتر حرف‌های نزده را خودتان از چشم‌ها، لب‌ها، و نفس‌هایم می‌خوانید.
 آقای عزیز، با نگاه‌هایتان- آن نگاه‌های عمیق و گیرا که گاهی یک لبخند کجکی هم به آن ضمیمه می‌کنید- هول می‌شوم و در برابر این سلاح بلامنازع شما، سعی می‌کنم با لبخند از خودم دفاع کنم. اما تزلزل نگاه‌های من آشکار می‌کند که همان دم تسلیم شده‌ام.
 میم جان، راز دست‌ها و بازوهای خاصتان چیست که درست وقتی اسیرشان هستم، احساس آزادی میکنم؟ دست‌های جادویی شما امن‌ترین تکیه‌گاه دنیاست؛ معجونی از قدرت و محبت در آن‌هاست که همه‌ی وجود من را به سمت خودشان می‌کشد.
 برای هر آهنگی که با شما می‌شنوم، در ذهنم یک هویت از جنس لحظات ساخته می‌شود. درواقع وجود شماست، که به همه‌چیز خاصیت می‌بخشد. در حضور شما، زمان طوری می‌گذرد که شک می‌کنم؛ شاید به یکی از آن خواب‌های یک لحظه رویا در پس ساعت‌ها فرو رفته باشم. و زمان، خبیث‌ترین دشمن‌هاست؛ زمان لعنتی، بی‌نهایت‌طلبی مرا سرکوب می‌کند تا بعدا با تنگ شدن دلم، از من انتقام بگیرد.

 خواب‌آلودم و خوب میدانم، که فردا روز دیگریست. باقی حرف‌ها را بر من ببخش.
 روی ماهت را می‌بوسم.


  • ۹۴/۱۰/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی