دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

برای میم عزیز، با ارادت بسیار.

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۴۷ ق.ظ

از وقتی که بازگشتم به تو - و هیچ تکراری در این بازگشت نبود- به دلم مانده است که یک دل سیر برایت بنویسم. چندباری تلاش کردم. اما بیشتر از یکی دو بند در هر نوشته سهم تو نشد؛ انگار تقدسی که در ذهنم صاحبش هستی محدودم کرده است؛ اجازه نمی‌دهد کلمات را رها کنم اطراف تو و به تماشا بنشینم که چطور نوشته میشوی. این روزها چند خط شعر است که با صیانت از احترام و احساس و همه داشته‌های من به تو، حرفم را می‌زند. این چند خط را مدام می‌شنوم و می‌خوانم، اما هربار شعری جدید است که تصویر آشنایی را تداعی می‌کند؛ و هنوز حفظم نشده است، و هنوز تکرار نشده است.

دلم برای حضورت تنگ است. حضور تو تردستی زمان است؛ در عین خلوص لحظات، همه چیز در چشم‌‌برهم‌‌زدنی خلاصه می‌شود. حضور تو بیداری نیمی از من است؛ نیمی که می‌داند چطور با هر ثانیه از بودنت زندگی کند. حضور تو دهن‌کجی ماهرانه‌ای‌ست به تمامی دغدغه‌ها؛ و راه بر سیاهی چنان بسته می‌شود که انعکاس هیچ چیز، تصویر حضور روشنی‌بخش تو را در آینه‌های ذهن، مکدر نکند.

 ای کاش برف بی‌دریغ ببارد؛ آنقدر برف روی زمین جمع شود که سفیدی دیوانه‌ام کند. دیوانه که شدم دستت را می‌گیرم، تو را می‌برم به بستر سفید برف و گلوله‌های آرامش را با احترام تمام به سمتت پرت می‌کنم. اگر حوصله داشتی یک آدم برفی تپل هم درست می‌کنیم، که شاهد شادی ما باشد، و بعد از چند روز شروع به ذوب شدن کند؛ قطره‌های شادی در زمین فرو برود، از تنه تنومند یک درخت بالا برود، یا در شکم یک گنجشک تشنه جای بگیر؛ شادی ما هستی را بگیرد.

همه‌ی من ترس نیست؛ همه‌ی من ترس و خواستن توأمان است. و تو این را خوب میدانی؛ خواستن را که چطور از لب‌هایم می‌چکد بر پیشانی بلندت، و ترس را که چطور محکم بغلت می‌کند با دستان من. همه‌ی من ترس و خواستن، توأمان است. تو میدانی.


روی ماهت را می‌بوسم. مراقب خودت و عزیز من باش.


  • ۹۴/۱۰/۰۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی