دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن.
سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ
روزای بارونی رو باید موند توی تخت نرموگرم و خیره شد به پنجرهی بسته با شیشههای مات پشت پردههایی که معمولا کنار زده نمیشه. حتی اگه از تخت بیرون بیام و برم دوش بگیرم با آب گرم مهربون، حتی اگه هشت و ده دقه از بوفهی آقایعقوبجان شیرکاکائو و اشترودل بخرم، حتی اگه استاد تا هشت و بیستوپنج دقه نیاد و بتونم چندینتا غزل خوشگل از حضرت حافظ بخونم، باز هم دلم با اون تختخواب گرمونرم توی اتاق ساکت و خالی هشتونیم صبحه؛ همین که بخزم زیر پتو و صدای تقتق خوردن بارون به نورگیر خوابگاه، و صدای شکافتهشدن آب جمع شده توی خیابون توسط ماشینها، دلم رو ببره اون دور دورا؛ خیلی دور.
باز هم جزوه و چرکنویس و مارکرها رو گذاشتم جلوی روم تا از رو برم بالاخره و کلامی درس بخونم. اما وقتی این همه حال خوب میشه داشت، حیف نیست؟
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار؛ کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن.
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل، چون بگذریم دیگر نتوان بههم رسیدن.
باز هم جزوه و چرکنویس و مارکرها رو گذاشتم جلوی روم تا از رو برم بالاخره و کلامی درس بخونم. اما وقتی این همه حال خوب میشه داشت، حیف نیست؟
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار؛ کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن.
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل، چون بگذریم دیگر نتوان بههم رسیدن.
- ۹۴/۰۸/۱۹