شب فراق که داند که تا سحر چند است؟
چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ
گوشیم رو روی مود ویبره میذارم٬ تا گردن میخزم زیر پتو٬ لبخند میزنم و غصه میخورم و توی ذهنم مدام خونده میشه «قسم به جانِ تو گفتن طریق عزت نیست؛ به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است٬ که با شکستن پیمان و برگرفتن دل٬ هنوز دیده به دیدارت آرزومند است.» احتمالا با لبخند خشکشده روی لبهام خوابم میبره٬ و ساعتی بعد با ویبرهی یک تکست بیدار میشم. با دستم اطراف بالش رو میگردم تا گوشی رو پیدا کنم٬ تکست رو میخونم٬ گوشی رو پرت میکنم کنار بالش و سعی میکنم به انتظار فکر نکنم. و این یعنی٬ بخواب تمام زمستان را...
- ۹۴/۰۸/۰۶
کسی که حتی یک جملش برات یک رمان فوق العادست