قدمزدنهای پاییز در خیابانهای اطراف.
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ
بخار چای زبانه میکشد بالا از لیوان خاطرهانگیز لاجوردیرنگ؛ به امروز و روزهای گذشته فکر میکنم. چقدر ساده میشود در لحظه زندگی کرد. اما عادت٬ این ترس بزرگی که همیشه با من است و این روزها خطرش را بیشتر حس میکنم؛ نکند عادت مثل کپک بیفتد روی همهی خوشیها و خاطرات را بیشماره کند؟
به خودم میگفتم سکوتمان سکوتیست که از حرف زدن جذابتر است و حرفهایمان حرفهاییست که همان «کمگفتهشدن»شان جالب است. میشود اسمش را گذاشت پرسههای بیانتظار.
یک تکه از کیک شکلاتی مامان را همراه با چای نبات گرم٬ ذرهذره میخورم٬ تا یادم بماند نیمهشبی٬ اینهمه آرامش را یکجا با چای و کیک بلعیدم.
- ۹۴/۰۷/۲۷