پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت٬ رفت...
چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۱ ب.ظ
یه موقعی که حالمون خوب بود٬ و کِیفمون کوک بود٬ سحری کابوسها رو مرثیه میخوندیم توی گوش یار٬ دلمون قرص میشد که بیدار هستیم و آشنا. مطمئن میشدیم که زور کابوسها به هیچکس و هیچچیز نمیرسه و دلمون توی دستهای یاره٬ و جاش امنِ امنه.
حالا کابوسها بیدارم میکنن٬ میشینن کنارم توی تخت و بیرحمانه بهم زل میزنن. خوابم نمیبره توی این شهر شلوغ هیچکی به هیچکی٬ وقتی نتونم کابوسهام توصیف کنم. سر صبحی دلم پر زد واسه اون موقعها. دیگه دلم نمیخواست برم حموم تا سرحال شم و تندتند صبحانه بخورم و تندتند لباس بپوشم تا رأس یکربع به هشت برسم به کلاس. مچاله شدم زیر پتو و منتظر موندم تا کسی صدام کنه؛ باید مطمئن میشدم که بیدارم...
ده دقیقه دیر رسیدم و کلاس شروع شده بود. یه گپ مختصر زدیم و پاشدیم رفتیم.
«عشقبازی را تحمل باید ای دل٬ پای دار. گر ملالی بود٬ بود و گر خطایی رفت٬ رفت.»
فکرم بد مشغوله. مگه چقدر دوریم از «خوب بودن»؟ چارصد کیلومتر؟ شیشصدتا؟ هشصدتا؟ خیـــلی.
- ۹۴/۰۷/۰۸