بورژوازیِ خوابگاهی
سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ق.ظ
الآن من ریاضی و فیزیک نخوندم مشکلیه؟ دلم به خونه رفتن خوشه. فکر میکنم خونه موندن یک عمر دوام داره و هرموقع دلم خواست برمیگردم. هیچ چیز ارزشی که باید داشته باشه رو نداره فعلاً. یه چیزهایی کلاً اشتباهه٬ یه چیزایی جابهجاست٬ یه چیزایی هم ناشناختهست و ممکنه به غلط توی هرکدوم از دو دستهی قبل قرار گرفته باشه.
مدتی بود که اشتباه خاصی نکرده بودم که اذیتم کنه. مثل تموم اون دورهی چندسالهای که هر اشتباه کلی آزارم میداد و خودخوری میکردم تا بگذرم ازش. یک سالی بود که از این لحاظ آروم بودم. مثل وقتی که به آخرین سوالهای یه بخش میرسی و تجربهی حل زیادی داری. حالا باز برگشتم به دوران خطا و خودخوری. مثل سوالای اول فصل جدید. صدبار پشیمون میشم و سعی میکنم خسته نباشم. صدبار غر میزنم به خودم و باز خودم رو دلداری میدم. با این تفاوت که دورهی قبل تنها وظیفهم غر زدن بود و دلداری رو میم عزیز میداد. حالا همهش روی دوش خودمه. تنهای تنها٬ توی یه اتاق شلوغ٬ توی یه ساختمون بیروح٬ توی یه خیابون تاریک٬ توی یه شهر مریض٬ و ۴۰۰ کیلومتر دورتر از ۱۷سال اخیر.
امروزه٬ برای مثال٬ دیگر بیشتر متفکران آمریکایی میدانند که هستهی مرکزی لیبرالیسم مرکزی کلاسیک فهم این مسئله است که پیشرفتِ فرد می تواند خیری حاصل آورد بسی بیشتر از خیر هر پروژهای که بر پیشرفتِ جمع تمرکز کرده است.
خوب بود اگه با حوصلهی گاهی به گاهیش مینشست واسم توضیح میداد همین دو خط رو توی بیست دقه وقت٬ با یکم شوخیِ همیشگیش. خوب بود...
مردم به چیزی احتیاج دارند که آنها را به شور آورد تا برای دست یافتن به آن مجاهدت کنند.
- ۹۴/۰۶/۳۱
هزار ذنبق پرپر دوشنبه بعدازظهر
دو چشم خیس و شناور دوشنبه بعدازظهر
و من که خیره به تقویم مانده ام که شده
تمام هفته سراسر دوشنبه بعدازظهر