من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم گریه میکنه.
يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ق.ظ
با بابا خیره شده بودیم به عکس کیف تارگس خوشگل زرشکیرنگ و سعی میکردیم یه عیب پیدا کنیم که منصرفمون کنه؛ از بابا میپرسیدم رنگش جلف نیست؟ داشت توضیح میداد که نه خیلیم خوب و قشنگه... یهو مامان از اتاق بغلی یادآوری کرد که «مثل اینکه دانشجوعهها!» و هردوی ما رو از خواب غفلت بیدار کرد. اما بابا واسه طرفداری از من گفت که نگین هم یه کیف زرشکی داشت. مامان دوباره یادآوری کرد که کیف نگین زرشکی نبود٬ سبز بود. بابا درحالی که از اتاقم بیرون میرفت با خنده گفت «ولی از نظر من هنوز بچهست.»
میشه در همین اثنا که من دارم از مامانم جدا میشم مامانبزرگ فوت نکنه؟ مامان خیلی تنها شده. داشت گریه میکرد. خودم دیدم.
- ۹۴/۰۶/۲۲
اون بالا قبلیش قشنگتر بود خب. :<
تگ: فوضول. :دی