چی میخواستم و چی شد...
جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ب.ظ
گفتم نرو به درَک٬
هوای جهنم گرم است.
تو تا درَک پیادهروی کن٬ اما؛
وسیله نقلیه ما مرگ است.
میکشم دستِ چپت را٬ چون؛
دست راستت مشغول سیگار است.
تو که ماندن را صحیح نمیدانی٬
تو برو. این حقیر در بند است.
کاسهای فیروزهرنگ دارم؛
کاسهام از صبر لبریز است.
پشت پایت آب نمیریزم؛
صبر از آبِ چاه عزیزتر است.
- ۹۴/۰۶/۱۳