خواب زمستانی در یک تابستان طاقتفرسا.
چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۸ ق.ظ
بعضی وقتام میگم برم دیگه نیام. هرجا. قهر با همهچی.
یه زمانهایی پیش میاد٬ انگار که نباشی اصن٬ کارایی میکنی که حداقل یه نفر بهت جواب بده و بفهمی که هستی. اون یه نفر نوشینمان بود امشب. و اوقاتِ دیگه هم.
اما این نبودن یا دیده نشدن نیست. این فسادیه که من دچارش شدم و داره از سر و کولم بالا میره.
صبح خواب خیلی بدی دیدم. خوابهایی که توشون کسی که میشناسم میمیره از همه بدتره. از اینکه خفه باشی و سر به نیستت کنن٬ یا اینکه بعد از دویدن و زجر کشیدن بهمن برف و یخ که پشت سرت میاد٬ بیفتی توی کوه آتشفشان و ذوب شی٬ از همهش بدتره.
یه نفر مست کرده اینجا. توی خیابون یا کوچه نشسته. شایدم تلوتلو میخوره اما دور نمیشه. آواز میخونه. با صدای خیلی نامیزون و زیر و بمهای یهویی و بیدلیل؛ مسته. اما دور نمیشه.
یه نفر مست کرده اینجا. توی خیابون یا کوچه نشسته. شایدم تلوتلو میخوره اما دور نمیشه. آواز میخونه. با صدای خیلی نامیزون و زیر و بمهای یهویی و بیدلیل؛ مسته. اما دور نمیشه.
- ۹۴/۰۴/۲۴
رقصی چنان میانه ی میدانت آرزوست...؟