حیف نیست؟
يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ب.ظ
دلم هوس کار تیمی کرده. یه کار حسابی با یه لیدر حسابی٬ بچه های باحال و خاص٬ شکستهای پشتسر هم و خم به ابرو نیاوردنها٬ شوخیهای بیمزه و هارهار خندیدنها٬ جدی شدن توی کار و تا ده یازده شب بیرون موندنا.
خیلی چیزا رفت که دیگه تکرار نمیشه. شاید به شکل و کیفیت دیگه٬ با آدمهای دیگه٬ جاهای دیگه٬ هدفهای دیگه. کی میدونه...
ولی من توی تیم زندهام. کنکور خوب بود؛ تا وقتی که روزای گرم تابستون از سر صبح با تاپ و تیشرت توی کتابخونه مستقر میشدیم٬ میریختیم روی یک مسئلهی ریاضی و خرد خرد حلش میکردیم. توی سوالای شیمی میموندیم و تا مهسا سر میرسید شیمی آسون میشد. همه توافق میکردیم دینی چرته٬ مینداختیمش کنار و غُرغُرهامون شروع میشد.
بهرحال سالهای عمر هم برد و باخت داره. حالام توی باختشم. دتس اُکِی.
- ۹۴/۰۴/۰۷
دیگه بایداز لحظه ها استفاده کرد...