من یه کوه غصه دارم. اگه بدونی...
من نه تنها از دندان پر کردن و کشیدن و عصبکشی -که فردا قراره واسهی اولین بار تجربهش کنم- میترسم٬ بلکه از هر اتفاق مربوط به دندان بیزارم. اما این چیزی از اعتقاد «مردد بودم بین ریاضی و یا تجربی به قصد دندانپزشکی» کم نمیکنه. ضمناً پسرهای تازه فارغالتحصیل شدهی دندانپزشک به خاطر نور زیاد مطب یا هرچی٬ خوشگلتر از سایر اقشار جوانان به نظرم میرسن.
به روایت مادرم٬ من بچهی کوچیک که بودم هم بر مبنای یک آدم آهنی فولآپشن به پر شدن دندان شیری رضایت دادم. حالا آدمآهنیه رو یادم هست اما درد پر شدن دندان رو خیر. بعد فردا من با پای خودم پاشم برم عصّبکشی؟ وای مگه میشـه؟!
از وقتی از پیش دکتر برگشتیم دیگه درد نگرفته. ینی چی خب؟ اینا ینی چــــی؟ فردا نوبت دارم بهرحال. ده درد بگیر لامصّب دهشت کردم :|
الآن دیگه نصفشب شد و اوج درد هربیماری این موقعست٬ آب سرد خوردم٬ چیز شیرین خوردم٬ با دلوجان شام جویدم؛ درد نمیگیره آقا٬ نمیگیره. فردا خالی میکنه میبینه خبری نیست٬ یه نگاه یهوری بهم میندازه٬ با بیحوصلگی باز پُر میکنه. :/
۲:۰۲
خیلی دوست دارم صبح نشه. :/
چندتا از نوشتههای سال نودودو رو خوندم؛ من چیز میز میزدم اون موقعها؟ چقدر باوقار مینوشتم :|
اینا همه از سر دلتنگیه. نفهمیدیم چی شد٬ چشم که باز کردیم؛ ما کجا؟ اینجا کجا؟ کنج بیحوصلگی. خب آدم غصهش میگیره.
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود؛ هم مستی شبانه و راز و نیاز من.
حافظ ز گریه بسوخت بگو حالش ای صبا؛ با شاه دوستپرورِ دشمنگدازِ من.
- ۹۴/۰۴/۰۴