عمومیـ۶
دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۲ ب.ظ
داخلی-کتابخانه؛
یک ساعت نیست که به عمومی آمده٬ چشمانش مدام میسوزد. با وجود ضدّآفتابی که روی صورتش کشیده بود٬ چشمانش را شست٬ اما هنوز هم میسوزند. انگار زبان بستهها نمیخواستند بیدار شوند.
با بیعلاقگی تستهای ادبیات را یکی در میان حدس میزند. به خواب دیشب فکر میکند. به آن ناخنهای حنایی رنگ که دلش را زد٬ یا ذلتی که برای رفتن به آنجا تحمل کرد٬ یا زیرگذر در پیچ با فضاهای مثلثی شکل٬ دقیقاً مناسب برای عشقبازیهای خیابانی...
آه که چه غریب بود این خواب. احساس راحتی نمیکند؛ دلش تیره شده است. همیشه وقتی به میم فکر نکند٬ دلش تیره میشود.
- ۹۳/۰۴/۱۶