اثاب که به فنا رود٬ پُست بِه ازین مینشود.
يكشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ب.ظ
مقدمهی بیربط. یکی از حیفترین موقعیتهای زندگی برخورد با آدماییه که خیلی باصفان٬ اما خیلی هم محتاط و شاید مذهبی.
اول. بازهم برگشت به اصل کردم و خودم رو گرفتم فوت میکنم بره بالا٬ و حتی واسم مهم نیست که میاد پایین و بالا نمیره درواقع. چجور؟ مثلا یک جملهی ترکیبی و خلاقانهی من بیشتر ارزش داره یا جملهی اون یارویی که زیر پست من پست میکنه فلان؟ خاب کورید دیگه. شایدم مغزاتونُ موش خورده. منم که انتظاری ندارم ازین جماعت. والا.
دوم. عزیزم٬ استاد٬ دانا٬ رئیس٬ معاونش٬ فلانی٬ تو مگه خبر داری منطقه یک چه دوکونی باز شده و دوزار جنس خوب توش پیدا نمیشه؟ و مگه جای خدا نشستی که شانس داشتن آیندهی خوب رو واسه منِ منطقه یکی به یکپنجم تقلیل میدی؟ معلم خوب که تو هیچ خرابشدهای پیدا نمیشه این روزا-جز آقا اعلمی که سایش بالا سرمون تا ابد-٬ خدا پدرومادر بعضی مولفها رو بیامرزه٬ و هفت نسل قلمچی رو که عوض فتوا دادن و عددبازی با رتبههای مردم٬ علم رو میرسونه دست منطقه سهای-به بیان تو٬ منطقه محروم. متوجهی؟ باختی داداش. فکرت هم خرابه٬ هم مخرّب. عمری باشه میام سراغت و روشنت میکنم.
سوم. از وقتی با اونطور معلمها آشنا شدم٬ همیشه این ترس رو دارم که نکنه جایی کار کنم که نه تنها مفید نیستم٬ بلکه باعث هدررفت سرمایه و زمان هم بشم. و ترس بزرگترم اینه که خودم ازین موضوع آگاه نباشم. مسئولیت خیلی زیادیه آدمبزرگ بودن. میترسم بزرگتر از تواناییهای من باشه.
چهارم. هنوز سردرد. با احتساب امروز میشه سه روز. رئیس! نظرت درباره سهمیه مشکلات پزشکی اعم از میگرن٬ کمردرد٬ بیماریهای پوستی و امثالهم چیه؟
- ۹۴/۰۳/۱۰