me and more
پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ب.ظ
سیویکم اردیبهشته و ماهیگلی امسال دومین ماهیه که تاحالا داشتم و دوماه زنده مونده. به همین دلیله که خودم واسش غذا میریزم توی آب. معمولاً دستم رو که میبینه به خاطر همون قضیهی شرطپذیری سرش رو میاره بالا. دهنش رو مرتبا باز و بسته میکنه و چند ثانیه منتظر میمونه تا غذا رو واسش بریزم. اما سریع یادش میره واسه چی مورب بالبال میزنه و برمیگرده پایین. دوباره چشمش به دستم میافته و این سیکل تا زمانی که غذا رو بریزم تکرار میشه.
اما جدا از این رفتارش که به اندازهی کافی دلم رو میبَره٬ وجودش و زنده موندنش گوشهای از حسّ تنهاییم رو میگیره. اعتراف میکنم٬ این که بدونی حیات یک موجود به تو بستگی داره٬ به اینکه بهش غذا بدی یا ندی٬ که آب تنگش رو عوض کنین یا نکنین٬ نوعی حسّ قدرت خبیثطور بهم میده. البته دوست منه و چیزی به همدیگه بدهکار نیستیم٬ ولی پیوند عاطفی قوی نداریم و درصورت نیاز میتونم به قدرتم فک کنم.
نقاشی برداشتهشده از اونگلابی
- ۹۴/۰۲/۳۱
آب تنگش عوض نشه یا دیگه
منتظر ِغذا نباشه؟ :)