هر بلایی سرِ قبرِ پدرش آوردند...
جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ
منم تا یه جایی باحوصله٬ تا یه جایی مهربون٬ ازون به بعد دیوونه میشم و چشامُ میبندم٬ ببینم کی جرعت داره بیاد جلو.
ضمناً. از نظر ما که تموم نشده و نمیشه٬ یعنی نباید بشه٬ اقلاً تا وقتی من هستم. ولی شما در بند که نیستی٬ برو. برو شاید راهِ ما هم باز شد در این میان...
پینوشت. عصبانی هم نمیشم. همون نگاهِ خیرهی زل زده٬
Let's check the inside of us; Am I in my basic form? Absolutely not. Besides, I may not remember the basic form. So, this will take a while. maybe short, maybe long.
- ۹۴/۰۱/۲۱