دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

موش‌هایی دیدم درشت‌تر از روباه‌ها

جمعه, ۲۴ آبان ۱۴۰۴، ۰۲:۴۳ ب.ظ
خواب دیدم در خانه‌ی روستایی پدربزرگ سور و ساتی به پا بود. وقت غذا که شد، سینی پر از گوشت چرخ‌کرده‌ی تازه را جلوی من گذاشتند که بشقاب بشقاب کنم و بدهم بگذارند سر سفره، جلوی مهمان‌ها. برایم عجیب بود که این گوشت خام به چه کار مهمان‌ها می‌آید. در همین فکر بودم و گوشت‌ها را زیر و رو می‌کردم که مهمان‌ها -عمدتا مردهای فامیل از جمله پدربزرگ، پدر، و شوهرعمه‌ها- غرغر کردند که بجنب. این را می‌دانستم که کمی قبل برای مراسم ختم عموی کوچکم در قبرستان بودیم. بعضی‌ها ناراحت نبودند. حتی خوب دقت کردم تا پدرم را در دوردست بپایم، بفهمم واقعا ناراحت نیست یا تظاهر می‌کند. یک لحظه دیدم که چشمانش را پوشاند و باز به قیافه‌ی جدی نامتأثرش برگشت.
شروع کردم به ریختن گوشت در بشقاب‌ها، بقیه‌ی زنان فامیل بشقاب‌ها را دست به دست می‌کردند تا برسد سر سفره. کم‌کم مردها صدایشان در آمد که این گوشت بو می‌دهد. همان‌طور که مشغول جیره‌بندی گوشت در بشقاب‌ها بودم، زمزمه کردم که گوشت خام معلوم است بو می‌دهد. ناگهان پدربزرگ که نشسته بود سر سفره و پشتش به من بود عصبانی شد، برگشت رو به من داد زد: با این دست‌ها داری غذا می‌کشی؟ برو دست‌های کثیفت را بشور، گوشت را حرام کردی.
وقتی بلند شدم که بروم در حیاط دست‌هایم را بشویم، دیدم یک اسب (کوچکتر از اسب‌های واقعی اما بزرگ‌تر از یک سگ) از من آویزان بود. انگار ترسیده بود و من امن‌ترین شخص آن‌جا بودم. فهمیده بود سلامتش در این است که از من جدا نشود.
  • ۰۴/۰۸/۲۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی