اون اینجاست.
دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ۱۲:۱۹ ب.ظ
خودم موندهام که چطوری هنوز دارم پیش میرم. مدام، هرلحظه، حواسم پرته. با هزاران نگرانی و فکر و حسیات مختلف احاطه شدهام.
تمرکز کردن غیرممکنه. ولی هنوز با چنگ و دندون کارها رو پیش میبرم. شیرهی جانم کشیده شده ولی بازم میرسونم. مطمئنم اگه به جایی برسم که بدونم به مدت یک ماه لازم نیست چیزی رو برسونم، وقتی مغزم وا بده، میفتم در بستر بیماری و به این زودیا پا نمیشم. حسش میکنم توی سرم. صداشو میشنوم.
- ۰۴/۰۸/۱۳