تطاولی که تو کردی به دوستی با من، من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم.
پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ۱۲:۱۹ ب.ظ
تا به حال حس کردهاید که موجودیت شما حرام شده است؟ به خاطر زمانی که در آن متولد شدید، جهان در این زمان برای شما چطور کار میکند؛ کشور، شهر، محله، پدر، مادر. اینها کاملا تعیین میکنند شما چه کسی هستید و چه کسی خواهید ماند. هرچهقدر به خودتان بتابید و اینور و آنور شوید و فاصله بگیرید بلکه گاهی فراموش کنید که ریشهتان چهقدر بدقواره است، باز این ریشه قطع نمیشود که نمیشود. نباید هم بشود. زندگی شما بسته به همین اتصال است. و مگر چهقدر میشود از ریشه دور شد؟ تا ابد گیر افتادهاید در همان حوالی.
به همین راحتی، وجود شما حاصل عوامل اولیه است، و نمیشود کاریش کرد.
شب تا صبح چندین بار بیدار شدم. آخرین خوابی که دیدم وحشتناک بود. گمان نمیکنم هرگز بتوانم فراموشش کنم. خواب دیدم که هنوز مادر زنده بود و البته ده پانزده سالی هم جوانتر. ناگهان از بین صحبتهایشان شنیدم که من فرزند مادرم نیستم. پرسیدم موضوع چیست و گفتند. ظاهرا پدرم خیانت کرده بوده است با یک خانمی، و این خانم بعد از دنیا آمدن من به وضوح مرا نخواسته و پدرم مجبور شده مرا به خانهی بیاورد و به اجبار بسپاردم به مادرم (که فهمیدم مادرم نبود). حالا نفرت را در چشمان مادر میدیدم؛ یعنی فهمیدم آن نگاه همیشه غمگین و سرد، نفرت از دلیل وجود من بوده است. همزمان شرمندهی مادر و عصبانی از پدر و ناگهان بیهویت شده بودم. باورم نمیشد. اساس تمام زندگیام ظلم به مادر بود. انقدر باورناپذیر بود که دویدم سمت خواهرم، از او پرسیدم تو میدانستی؟ گفت میدانست! و چه لطفی به من داشت که با همهی این احوال مرا خواهر خودش دانسته بود. هویتم ناگهان غیب شده بود و شرمندگی پررنگترین حسی بود که داشتم. کاش هیچوقت نبودم. حالا با این وجود نصفه و نیمهی سراسر شرم چهکار میکردم؟
- ۰۴/۰۶/۲۱