یوشا مثل آلیوشا؛ زیبا، کمسنوسال اما عاقل.
پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۱۹ ق.ظ
چهارشنبه ۲۸ تیر ساعت ۱۶:۴۰ تولهسگی را به قیمت دو میلیون و هفتصد هزار تومان از چند پسر مجرد همخانه خریدم. شب احساس کردم زندگیام دیگر شکل سابق را نمیتواند داشته باشد، ترسیدم. آخر شب مهسا آمد، فهمیدم تنها نیستم و اوضاع بهتر شد. امروز حدود یک هفته شده است که یوشا با من زندگی میکند. باهوش و لوس است. زندگی من دیگر به شکل سابق نخواهد شد. یک موجود زنده هرروز صبح برای گرفتن محبت جلوی دست من دراز میکشد. بعد از بازی که خسته میشود اگر من در حال کار کردن پشت میز باشم، جلوی پایم بهانهگیری میکند تا بغلش کنم و روی پای من بخوابد. روزانه چندین بار از من میخواهد با او بازی کنم. بعضی شبها در تاریکی بیخواب میشود، بغلش میکنم در تاریکی قدم میزنیم و نوازشش میکنم تا خوابش ببرد. ترسهایم زیاد است، فعلا فرصت نوشتنش نیست. همهی حواسم روی این است که یوشا افسردگی نگیرد. چند روز طول کشید تا اضطرابش کمتر شد. امیدوارم از این هم آرامتر شود.
- ۰۲/۰۵/۰۵