بلبل تو ناله کن به امید بهار و هیچ
دوران بسیار سختی هست. هیچوقت مثل الان در منگنه نبودهام. گیج و مستأصلم، حتی نمیدانم بالاخره میتوانم مستقل شوم یا نه. وقت هیچ چیز نیست. انگار بهممی که پشت سرمان سرازیر است، امان نمیدهد فکر کنیم که از کدام طرف فرار کنیم. من کمتلاش نبودهام. قرار نبود به این روز بیفتم. بیشتر از همه این آزارم میدهد که در چنین وضعیتی، عضو یک رابطه هم هستم. البته الف. خصوصا در روزهای اخیر مرا چنان حمایت کرده که شگفتزده شدم. اما به خاطر اوضاع داخلیام چیزی شبیه خجالت، شبیه نالایقی در من هست که میلم به شراکت را کمتر میکند. عجب وضعیت کثافتی است ها. قبل از این فکر نمیکردم به چنین روزی بیفتم. آخرین بار سالهای ۹۴ و ۹۵ بود که وضعیت مشابهی داشتم. خوابگاهی بودم، با ۱۲ نفر دیگر در ۴۰ متر جا زندگی میکردم و پولتوجیبیام فقط کفاف شارژ کردن اعتبار سلف دانشجویی و یک ظرف اسپاگتی از فستفود همان اطراف دانشگاه برای دو روز آخر هفته را میداد.
فرق آن روز با امروز این است که دو دورهی اشتغال در این میان بوده و حالا مطمئنم که روزی از این وضع بیرون خواهم رفت. امیدوارم این میان چیز مهمتری از دست نرود.
- ۰۲/۰۱/۲۸