سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۱۸ ب.ظ
اسیر خویش گرفتی، بکُش چنان که توانی.
مناسبترین شخصی که سراغ داشتم هم دردم را دوا نکرد. امشب پذیرفتم؛ من دلسوختهام و دیگر با این اقبال در جنگ نخواهم بود. شجریان فقید همین الان در گوشم میخواند: مخور غم، مخور غم نگارا.
چشم. دیگر غم نمیخورم. پذیرفتهام که دل سوختهای را (که زمانی البته شادترین دلها بود و این را همان وقت هم خوب میدانستم) با خودم به هر سو حمل کنم. این سهم من است. قبول.
- ۰۰/۱۱/۲۶