He had to leave.
امروز حدود ساعت ۳ بعد از ظهر الف (برای دومینبار در تاریخ رابطهمان) اعلام کرد که تمام شدن رابطهمان را درستترین کار میداند. گفت نمیتواند مادامی که این موضوع باز است به مشکلات خودش رسیدگی کند. یعنی نمیتوانست دوست داشته شدن را تحمل کند؟
گفتن ندارد که حالم خراب است. وقتی به این فکر میکنم دیگر هرگز نمیبینمش، احساس اخیراً مکرر مرگ میکنم. قبلاً نوشته بودم که مُردن در روزهای بعد بدشکلتر میشود؛ حالا همان روزهای بعدم است. سعی میکنم حواسم را پرت چیز دیگری کنم. فایدهای ندارد. راستش را بخواهید، پنج دهم درصد احتمال میدهم که مشکلاتش را حل کند و تصمیم بگیرد دوباره شروع کند، با من. آدم اگر بعد از تمام شدن رابطه امید نداشته باشد در چالهی چهار متری دفن میشود. به جز این، فقط یک دلیل برای ناراحت نبودن دارم؛ این که دیگر وابستگی کافی برای ماندن در اینجا و برای آینده ندارم. انگار از بهشت اخراج شدهام، در فضای نامتناهی منهای بهشت افتادهام.
- ۰۰/۱۰/۱۹