در کابوسهایمام
يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۴۲ ب.ظ
احساس خفگی میکنم. علاقه و توجه او را از دست دادهام. خودم هم دیگر خودم را لایقش نمیدانم، چون هیچ چیز دیگری ندارم. من از ذرهای امید هم خالیام. برای خودم هیچکس نیستم. چند دقیقه پیش به ذهنم خطور کرد شاید حضور «مادر» الان مسکّن باشد. اما مشکلی حل نمیشود. من دلیلی برای ادامه دادن هیچچیز ندارم. دلیلی برای انجام دادن کاری ندارم.
پینوشت: با رفیق جانی صحبت کردم، حس میکنم کمی نفسم جا آمد.
- ۰۰/۰۸/۳۰