دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

Talk to yourself, let your essence be the answer.

جمعه, ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۱۰ ب.ظ
دیروز صبح در منزل آن دوست بیدار شدم، خودش خواب بود. چایی دم کردم و دراز کشیدم روی مبل، خودش روی زمین خوابیده بود. منتظر ماندم تا بیدار شد، صبحانه خوردیم. به چیزی فکر نمی‌کردم. رفتیم دفتر، کمی طول کشید تا تمرکز کنم روی کار، هر از گاهی هم یادش می‌افتادم از خوب از پس برگرداندن ذهنم برمی‌آمدم. فقط وقت‌های سیگار کشیدن به اراده‌ی خودم فکر می‌کردم. فکر می‌کردم حالم نسبت به روز قبلش بهتر شده. پیاده تا خانه رفتم. در خانه را که باز کردم، چشمم به داخل خانه‌ام که افتاد، گریه‌ام گرفت. در جای‌جای خانه می‌دیدمش؛ ایستاده، نشسته، جدی، سرگرم گوشی، لبخندزنان، لمیده روی مبل و می‌خندد به سمت من، با باز کردن دستانش دعوتم می‌کند که خودم را بیندازم در بغلش. رفتم در اتاق، نشستم کنار در، روبه‌روی تخت، می‌دیدمش که به آرامی یک کودک خوابیده و زار می‌زدم. صبح‌هایی را می‌دیدم که چشم باز می‌کردم و صورت نورانی‌اش را جلویم می‌دیدم، که دنیا همان یک لحظه بود. چشمم به لباس‌هایش افتاد، حسرت، حسرت بود که اشکم را درمی‌آورد. رفتم در آشپزخانه، لیوان خودم را برداشتم که آب بخورم، یادم آمد از آخرین‌باری که او آب‌سردکن یخچال را پر کرد هنوز آب می‌خورم. دراز کشیدم روی تشکی که بیشتر برای راحتی او خریده بودم تا خودم، حافظ می‌خواندم و مدام بغضم می‌ترکید. ان‌قدر خواندم و گریه کردم تا خسته شدم. خوابم گرفت. می‌دانستم چند ساعتی در امانم از غصه، اما به فردای بیدار شدن از خواب و مواجه شدن با کثافت موجود که فکر می‌کردم تهوعم می‌گرفت. از دم صبح بیدار می‌شدم و التماس می‌کردم -به که؟- دوباره خوابم ببرد، که فقط بیدار نباشم.
  • ۰۰/۰۴/۱۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی