یک سایه که بُرده شب از پیکرش شکیب
يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۰۲ ق.ظ
درست از آخرینباری که نوشتم تصمیم گرفتم خودم را رها کنم در خواستنش. امروز متوجه شدم وقتهایی که نیست، فواصل زمانیای هستند میان بودنش. این مرا ناراحت کرد. زیاد به او فکر میکنم، دیگر شبیه خوابی که قبلا دیدهام نیست، بیشتر شبیه اتفاق خوبی است که میدانم در روزهای بعد برایم رخ خواهد داد. این بیقراری، کلافهام کرد. فکر کردم؛ دو راه بیشتر به نظرم نرسید: یکی این که باهم بودنمان را از همین که هست بیشتر کنیم، که امکان ندارد. دوم این که فاصله را بیشتر کنیم و همدیگر را کمتر ببینیم، بلکه بتوانم برگردم به حال سابقم. تصمیم گرفتم برای چند هفته بروم اصفهان. فاصله داشتن تمرین مناسبیست برای فاصله گرفتن. این هم هزینهی آن خوشیهای کمنظیر است لابد.
- ۹۹/۱۰/۰۷