ز طاووس دو پر یک پر شکستند.
حالم خوب نیست. نگرانم که چرا حالم خوب نیست و همین حالم را خرابتر میکند. امشب با تهوع لپتاپ را بعد از ۹ ساعت کار مدام بستم. از خستگی میخواستم بخوابم اما خوابم نمیبرد. گذر زمان را حس میکردم اما کاملا هوشیار نبودم. حدود ۱۲ بیدار شدم. تصمیم گرفتم همین فردا آزمایش بدهم. بیشتر که گشتم و فکر کردم، تصمیمم عوض شد به این که همین پسفردا بروم دکتر. باید تمام کنم این دغدغهی فاصلهزا را. بیدار که شده بودم دیدم الف. نوشته فردا بعدازظهر بلیت گرفتهاست. نوشتم: خیلی ازت دورم. تأیید کرد، گفت خودش هم حسش میکند.
نیاز دارم که چندوقتی چند منبع مهم را مطالعه کنم. اینها مدتهاست که جمع شدهاند روی هم و کار تماموقت و زندگی تکنفره و کلاس درس مهلت نداده است سراغشان بروم. ترجیح میدهم مدت کوتاهی منابع را بردارم و بروم در شهر خلوت و خوشآبوهوایی، به مطالعات عقبافتاده برسم. کار را هم باید تعطیل کنم. خانهی والدین در اصفهان شدنیتر است. وقت چانهزنی برای ادامهی همکاری با شرکت فعلی حدود یک ماه دیگر است. باید تصمیمی بگیرم.
خوابم نمیبرد. چندوقتیست راحت خوابیدن برایم شبیه آرزو شده است. تمام تحرکم محدود شده است به هفتهای یکبار پیادهروی از شرکت تا خانه، با همراهی همکارم. دلم برای استخر تنگ شده است.
- ۹۹/۰۹/۱۴