بلاموضوع شدن مسألهی بیطرفی
جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۲۶ ق.ظ
الف رفته است سفر. وقتی فهمیدم عصبانی شدم و بسیار غر زدم که چه کاریست حالا، و تمام مدت او جانب آن آرامش اصیل را رها نکرد. دلم میخواست من هم همیشه همانقدر آرام و خونسرد بودم. از این که یکی از ما دو نفر بیمار شود وحشت دارم. خصوصا از تنها بیمار شدن خودم. اینجاست که زوج بودن برایم معنیدارتر است؛ چه زوجیت با یک همسر، چه با یک رفیق همخانه. حالا که بحران باعث ناکارآمدی خدمات اجتماعی سابقاً معمول شده است، خانواده اهمیتش را باز پس گرفته است.
این روزها با دو روز کلاس دانشگاه و چهار روز کار فنی، هم راضیام که دست روی دست نگذاشتهام، هم نگرانم که کار مهمتری میتوانستهام انجام بدهم اما سرم را گرم کردهام به کارهای کمحاصلتر. حجم اطلاعاتی که پیش رویم قرار دارد را مختصر بررسیای کردهام و به نظرم رسیدهاست که دکترا خواندن در این رشته چندان بیراه نیست. به نظرم میرسد که بعد از احاطه به همهی نظریات و مکتبها، خلاقیت هم بروز خواهد کرد. آنوقت شاید بشود کارهای جدیتری کرد.
- ۹۹/۰۸/۳۰