دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

چند روز ننوشتم تا فرصت کنم در ساعت‌های مختلف روز کپچرها را به یاد بیاورم و بگذارم قند در دلم آب شود و مجنون‌وار در مترو و خیابان لبخندی بزنم که به این راحتی‌ها محو نمی‌شود. دیشب با وجود خستگی خوابم نمی‌برد، به او فکر کردم، دل‌تنگش شدم، و با خیالش خوابم برد.

در بوسه‌هایش کیفیتی‌ست که هوش از سرم می‌برد. گاهی سرم را با دو دستش می‌گیرد و خوب به چشم‌هایم نگاه می‌کند، انگار دنبال چیزی می‌گردد که قاطعانه می‌داند چیست، و بعد از پیدا کردنش آن‌قدر می‌خواهدم که اگر می‌توانستم جزئی از وجود نازنین او بشوم، لحظه‌ای تعلل نمی‌کردم. وقار دارد، عاقل است و صبور، لبخند می‌زند و لبخندش آرامم می‌کند. گاهی فقط زل می‌زنم به او که لبخند بزند. در آن کمتر از یک شبانه‌روز ان‌قدر از او محبت گرفتم که گویی بعد از آن هیچ چیز دیگری اهمیت نداشت. مرا به احساس آورد، انسانم کرد، مطمئن شدم که هیچ کم نداشته‌ام جز خود او را.

پی‌نوشت: وقتی از پیشم رفت، و در خانه را که پشت سرش بستم، تا جایی که در پاهایم نیرو حس می کردم -که نیروی زیادی هم بود و نشأت‌گرفته از قلبم- بلند پریدم.

  • ۹۹/۰۶/۰۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی