دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

دوشنبه‌ها در خرونینگن

دوشنبه یکی از ۷ روزِ تعریف شده نیست، دوشنبه رنج و ملال من است.

ساغر باش؛ برسان خود را به وِی، به سلامی پر از مِی، و بمان.

الف را دعوت کرده بودم برای شام امشب. با یک گلدان گیاه آمد؛ گیاهی با برگ‌های سبز و کمی بنفش مخملی، در گلدانی سفید. قرار گذاشته بودیم شام را با هم آماده کنیم. سیرها را سپردم به او که تا جای ممکن ریز خردشان کند. برایش سخت بود. خوب که دقت کردم، دیدم انگشت‌هایش بزرگ‌تر از انگشت‌های من است، و نگه داشتن یک حبه سیر با انگشت‌های کوچک‌تر راحت‌تر است. اما با همان صبوری خاص خودش همه را ریز و مرتب خرد کرد. هر از گاهی حرف می‌زدیم، بیشتر ساکت بودیم. شام خوردیم، گفت یک ساعت دیگر می‌رود. حتی نمی‌شد یک فیلم کامل ببینیم. تصمیم گرفتیم چند قسمت کوتاه از سریالی ببینیم که هرکداممان قبلاً چند بار دیده‌بودیم. وقت رفتنش نزدیک شده بود و من دلم می‌خواست بماند. حتی از تماشا کردنش هم لذت می‌برم. موضوع را با او در میان گذاشتم. با این که سعی کرد جواب مشخصی ندهد، فهمیدم که موافق نبود. چند دقیقه بعد موقع رفتنش، گفت که باید صحبت کنیم.

مفصلی در دست راستم درد می‌کند؛ بین انگشت شصت و اشاره.

شرایط نگهداری گیاهی که برایم آورده بود را از او پرسیدم، گفت نور لازم دارد و هفته‌ای دو بار آب. اما خانه‌ی من نور مستقیم ندارد.

دفتر نقاشی‌هایم را دادم نگاه بیاندازد. رسید به نقاشی‌ای که از عکس دوست مشترکمان کشیده بودم. گفت آن عکس کار خودش است. دلیل آشنایی من با دوست مشترکمان همان عکس بود. یعنی قبل از این که حتی الف را بشناسم، عکسی که او گرفته بوده چشمم را گرفته است. جوشی نهاد در شورم.



  • ۹۹/۰۵/۲۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی